گریز ناگزیر

۴۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

ترجیح میدم تا یه مدت کسی باهام حرف نزنه

الآن قابلیت اینو دارم تو خوابگاه چندتا قتل زنجیره ای انجام بدم

اینکه آدم چقد بیان سمتش بستگی داره که چقد خودشو دوست داشته باشه

در حالیکه الآن جلبک شناسی دانشگاه آزاد قزمیت آباد قم باید درس میخوند با اون مغز پفکیش داره دانشگاه ما پزشکی میخونه و افاده میاد

همه کاراشم قبل همه حل و فصل میشه سر آخر هم مستقیم استخدامه

یه گروه زدن سهمیه داران دانشگاه

دست دوستم دیدم

خیلیارو شناسایی نمودم از پر مدعیان و مغز پفکیان مفت خور

دوست دارم بگیرم تک تکشونو خفه کنم



دل... قصه کوتاه و کامل...

به خاطر پام عین مورچه دارم میرم میام تو بخش

کلی هم مریض نشسته حس می کنم مدلینگم دارم اینطور راه میرم و اینطور نگاه می کنن

عزیزم...

دوست ترمکمون اومده خابگاه خیلی صمیمی شدیم دو روزه فردا هم میره

ترمکه امشب اومده تنها پیشم با ناراحتی میگه منو بیشتر دوست داری یا دوستمو؟ :)

حس میکنه دیگه بهش محبت نمی کنم

باید موقع درس خوندن خودکارمو با نخ ببندم به گردنم انقد که گمش می کنم هر بار که میرم میام

این آخر هفته رو با سالاد ماکارونی زندگی کردم :/

یه چهار پنج ماه بود خداروشکر خیلی اوکی بودم

نمیدونم یه هفته س چه مرگم شده باز

انگار سه لیتر بنزین خوردم انقد دلم گرفته