گریز ناگزیر

۴۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

از چشمم می افتی
مثل اشک...


رفتی که من در نیمه ی تاریک این سیاره باشم، رفتی که مثل سایه ای روی زمین آواره باشم

رفتی و جای خالیت را در کنارم حس نکردی، رفتی و چیزی از عذاب انتظارم حس نکردی

میسوزم اما آتش عشق تو خاموشی ندارد، میمیرم اما داغ چشمانت فراموشی ندارد

باید مرا باور کنی تنهاترین مرد زمینم، تو در طلوع تازه ای من در غروب آخرینم

من بی تو در شب های دلتنگی اسیرم باورم کن، من بی تو مثل تک درختی در کویرم

باورم کن

زیبای من در جشن میلاد تو و زیبایی تو، من آخرین شمعم که میخواهم بمیرم باورم کن

I sing for love

I sing for you...

بی تو درختی خشک و تنها...

به کدام تاوان درگیر این تراژدیم؟

شبیه فیلمای غم انگیزیم




#وقتی بغض گلومو میبنده تو سرویس