گریز ناگزیر

اول آذر ماه سال هزار و سیصدو نود و هشت

زندگی خاکستریه

گرانیه

کار سخته

مردم گرسنه ن

و من خسته م...

کل زندگیم منتظر امسال بودم

همیشه فکر میکردم امسال بهترین سال زندگیم میشه. سال فارغ التحصیلی. سال گرفتن نتیجه سختی هایی که کشیدم

ولی غمگینم

هر روز...

هر روز غمگینم...

من و پسری مریض و عاشق غمگینیم و به انتهای جاده نرسیدن زل زدیم. سهم ما از آرامش و رفاه و باهم بودن، تنها رویای آرامش بخش و گرمیست که هر شب در خواب میبینیم.

  • Heli

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی