گریز ناگزیر

۱۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

چقدر منو شکننده کردی لعنتی

که حوالی وجودت با هر صدایی میشکنم...

امشب تا بینهایت گریه کردم نه برای  تو

بلکه چون شکننده شدم

خب میشه گفت دماغم پیشرفت خوبی نسبت به نوجوونیم داشته و فک کنم دیگه لازم نیست عمل کنم :/

دارم برمیگردم خوابگاه 

همیشه وقتی برمیگردم دعا میکنم تا دفعه بعد هپاتیت سی نگیرم

دیدگاه های جدیدم رو هیچوقت چند سال پیش خودم قبول نداشت 

چه بلائی داره سرم میاد؟ 

تو این دوره و زمونه تنها راه بدست اوردن آرامش بی خیالیه

انقد حواسم پرته قابلیت اینو دارم قاشقو جای دهنم بکنم تو چشمم

هم اکنون در گهی ترین حالت روحی ممکن قرار دارم

و چون خونه م هیچ گوری نمیتونم فرار کنم تازه مهمون ناخونده هم داریم :)

یهو دلم گرفت...

وقتی یادم اومد دیگه هیچوقت بیست سالم نمیشه دوباره

سال خوبی بود...

دوسش داشتم

انقد خسته م دوس دارم سرمو بکوبم به دیوار

من گه بخورم دسر مسر درس کنم باز با دستور اینترنت

سه ساعته دارم نون خرمایی درس میکنم

سوووووخت...