گریز ناگزیر

وبلاگ جدید:

Heli.blogfa.com


فقط دارم به خاطر مادرم میرم 13 بدر

فقط مادرم

وگرنه بیزارم حتی از تصور فردا

غمگینم...

به اندازه روزهایی که دوستت داشتم

حس میکنم نکروزه شدم کلا :/

خیلی غم انگیزه اگه دیگه نتونم هندزفری هم بذارم :(

هربار از کنار خونه شون رد میشبم یادم میفته دیگه خودش هرگز اونجا نیست :)

تا فردا صبح منو اگه طوفان نبره بارون میبره

نگو که قراره هر دفعه تهوع و گلاب به روتون اسهال بگیرم...

دیشب از موقع زدن زدن آمپولا تا حدود یه ساعت بعدش بی قراری و بی حالی

یه حس عجیبی گرفتم

حس میکردم به  صبح نمیرسم

گفتم دکتر جان امپول ننویس من فشارم میفته میخندید

از درد و تهوع خابت نبره...

کلی کار مونده سرم و امشب دعوتیم و با هیچکسم میل سخن نیست